اولین ملاقات با موریهی وشیبا
« هـنرهـاي رزمـي - آیکـیدو/ استان قم »
"ما را در كانال تلگرام دنبال كنيد"

 

زمانیکه من به دوجو رسیدم سن سی وشیبا بیرون بود و من با یکی از خانه شاگردهایش بنام ماتسوموتو ملاقات کردم. من از او پرسیدم که آیکیدو کلا درباره چیست؟ او پاسخ داد "دستت را به من بده و من به تو نشان خواهم داد" من می دانستم که او میخواهد حرکتی را برروی من اجرا کند. پس من بجای دست راستم، دست چپ خود را بسویش دراز کردم. از آنجا که راست دست بودم می خواستم دست قوی تر خود را بعنوان ذخیره نگاه دارم. او دست مرا گرفت و یک تکنیک نیکیوی سخت برروی مچم اجرا کرد. من در آن بخش از بدنم نیرویی نداشتم پس بشدت احساس درد داشتم. مطمئنم که رنگ از صورتم پریده بود. اما من نگذاشته بودم که او بهترین من را از من بگیرد و تا آنجا که توانستم در برابر درد مقاومت کردم. سپس با دست راستم به سمت او مشتی پرت کردم، که در نتیجه او رنجید و مرا رها کرد و رفت.

من شروع کردم به فکر کردن و با خود گفتم اگر آیکیدو این است بهتر است آنرا فراموش کنم و به خانه برگردم. درست در همین زمان وشیبا سن سی بازگشت. من معرفی نامه خود را به او نشان دادم و او گفت "آه بله موری ..." سپس بعنوان نمایش کار خود شروع کرد به پرتاب کردن یکی از خانه شاگردهای بزرگترش به این سو و آن سوی دوجو.

من فکر کردم این نوعی نمایش قلابی است، تا اینکه سن سی وئشیبا از من خواست تا کتم را در آورم و پیش او بروم. من هم گارد جودو گرفتم و به سوی او رفتم تا او را بگیرم. اما در کمال ناباوری، او چنان نرم و سریع پرتاب کرد که من نتوانستم بفهمم که چه اتفاقی افتاده است. من از آن لحظه دریافتم که این دقیقا همان کاری است که من می خواهم انجام دهم. من بلافاصله درخواست کردم تا ثبت نام کنم و از فردای آن پس هر روز به دوجو می رفتم.

من با تمرینهایی عجیب و اسرارآمیز روبرو شدم، و داشتم از کنجکاوی می مردم که بفهمم تکنیکها چگونه انجام می شوند. زمانیکه شخصی از نیرویش استفاده می کند تا شما را پرتاب کند، همیشه کاری هست که شما بتوانید در مقابل آن انجام دهید یا واکنش نشان دهید. اما زمانیکه شخص بواقع کاری انجام نمی دهد اما هنوز شما پرتاب می شوید، دیگر داستان متفاوتی است. با خودم فکر کردم "وای این همان رشته واقعی و حقیقی است".

در آغاز هیچ ایده ای نداشتم که چه اتفاقی دارد می افتد. حتی بچه های دبیرستانی هم بدون هیچ مشکلی می توانستند مرا پرتاب کنند. آنقدر برایم عجیب بود که سعی می کردم آنها را با قدرت بیشتری بگیرم، البته در اینصورت راحت تر پرتاب می شدم.

همزمان به تمریناتم در ایچی کوکای ادامه می دادم. عادت داشتم که در طول شب آنجا بمانم و ذاذن و میسوگی (نوعی از تمرینات مراقبه، مدیتیشن و تزکیه نفس) را تمرین کنم. تمرینات بر دستیابی به نوعی وضعیت هدایت و روشنیدگی تمرکز داشت، که در آن هم بدن و هم ذهن از هر نوع مهار و بندی آزاد می شوند. بسیار سخت بود و پس از آن من با پشتکار به تمرینات آیکیدو می پرداختم، در حالیکه داشتم از خستگی می مردم. با کمال شگفتی متوجه شدم که در آن شرایط افرادی که قبلا به راحتی مرا پرتاب می کردند دیگر نمی توانستند اینکار را انجام دهند. برای من نیز تلاش زیادی لازم نبود تا آنها را پرتاب کنم. تا جایی که همه فکر می کردند که این موضوع بسیار عجیب است و شروع کردند به گفتن چیزهایی نظیر اینکه: "چه به سر توهی آمده؟ او تمرین نمی کند و قوی تر از گذشته شده است"

زمانیکه شما اجازه می دهید که نیرو جریان یابد برای یک شخص پرتاب کردن شما به مراتب دشوار تر می گردد و همچنین پرتاب حریفتان برای شما بسیار آسانتر می گردد. من درباره سن سی اوئشیبا فکر کردم و دریافتم که زمانیکه او آیکیدوی خود را اجرا می کرد به واقع بسیار آرام بود. در آن زمان بود که من معنای واقعی آرامش و آرام بودن را متوجه شدم.

همینطور که من تمرینات میسوگی و ذاذن خود را ادامه می دادم، آیکیدوی من نیز پیشرفت می کرد. پس از حدود شش ماه یا کمی بیشتر، من حتی برای تدریس به مکانهایی مثل مدرسه نظامی پلیس و مدرسه خصوصی شومی اوکاوا فرستاده شدم. هیچ کسی بجز سن سی نمی توانست مرا پرتاب کند. برای من کمتر از نصف سال زمان برد که به چنان قابلیتی دست پیدا کنم، بنابراین فکر می کنم طولانی شدن تمرینات بمدت پنج یا ده سال بسیار کند و آهسته است. (مترجم: توجه داشته باشید این برای کسی است که زندگی هر روز خود را به تمرین اختصاص داده است.)

حتی امروزه نیز افراد به سختی تلاش می کنند که تکنیک ها را یاد بگیرند، اما من از ابتدا داشتم درباره "کی" می آموختم.

آژ: فکر می کنید سن سی وشیبا چه موقع در هنر آرام بودن استاد شده بود؟

سن سی توههمن فکر می کنم احتمالا زمانی بود که او در آیابه زندگی می کرد و به شدت خود را در مذهب اوموتو درگیر کرده بود. سن سی وشیبا اغلب داستانی را تعریف می کرد که روزی وقتیکه پس از تمرین داشت خودش را خشک می کرد، ناگهان ادراکی به او دست داد که بدنش بی نقص و شکست ناپذیر شده است. او با شفافیتی مثال زدنی معنای صدای پرندگان و حشرات و هر چیز دیگری را که اطراف او بود درک کرد و فهمید. ظاهرا این وضعیت برای مدت پنج دقیقه ادامه یافت، اما من فکر می کنم از آن زمان بود که او در هنر آرام بودن به استادی رسید. متاسفانه او همیشه درباره آن تجربه با استفاده از توصیف های مذهبی سخن می گفت که برای دیگرن به سختی یا خیلی کم قابل درک بود.

قبل از جنگ سن سی در دانشگاه نیروی دریایی تدریس می کرد، در آنجا پرنس تاکاماتسو (برادر جوان تر امپراطور شووا) یکی از شاگردان او بود. در یکی از موقعیتها پرنس به سمت سن سی اشاره کرد و به سایرین گفت "سعی کنید این پیرمرد را بلند کنید". چهار سرباز نیرومند بیشترین سعی خود را انجام دادند ولی نتوانستند که سن سی بلند کنند.

سن سی گفت "تعداد زیادی از ارواح الهی آسمان و زمین به بدنم وارد شدند و من مانند صخره ای غیر قابل حرکت شدم". همه حرف او را باور کردند. از او بیش از صد بار شنیده شده بود که چیزهایی از این نظیر گفته بود. در مورد من هرگز موجودات الهی به بدن من وارد نشدند. من هرگز از این توضیحات غیر منطقی استفاده نکردم.

یکبار زمانی که من با سن سی در هاوایی بودم، نمایشی برپا بود که در آن دو تن از شاگردان قوی هاوایی در تلاش بودند که مرا بلند کنند. آنها دریافتند که نمی توانند مرا بلند کنند و بعد از مدتی از اینکار صرف نظر کردند. اما سن سی که در کناری ایستاده بود و نظاره گر بود، ایستاد و گفت، "تمام کنید. شما می توانید توهی را بلند کنید، شما می توانید او را بلند کنید. تمامش کنید. آنها را متوقف کنید. این نمایش خوبی نیست".

می دانید من تا عصر روز قبل تا سه صبح برای نوشیدن بیرون بودم و زمانیکه به خانه رسیدم سن سی فهمید که چه شرایطی دارم. رو به من کرد و گفت: "البته که خدایان به بدن شخص مستی مثل تو وارد نخواهند شد، که اگر وارد شوند آنها نیز مست و گیج خواهند شد". به این دلیل بود که او فکر کرد که آن افراد باید بتوانند مرا بلند کنند. در دنیای واقعی این جور چیزها هیچ ربطی به خدایان ندارد. موضوع فقط داشتن مرکز ثقلی پایین است. این چیزی است که من می دانم و به همه دانش آموزانم یاد می دهم. این معنی ندارد که فقط افراد خاص با قابلیتهای ويژه ای بتوانند اینکار را انجام دهند. چیزهایی نظیر این باید برای هر کسی در دسترس باشد.

افراد مشهوری با قدرت فوق طبیعی معمولا تنها کسانی هستند که می توانند آنچه را که ادعا می کنند انجام دهند. دیگران نمی توانند کاری را که آنها انجام می دهند انجام دهند و آنها نیز نمی توانند کاری را که انجام می دهند به دیگران آموزش دهند. چرا که کاری که آنها انجام می دهند واقعی نیست. آن خدعه و فریب است.
هر کسی چیزهایی را که من تدریس می کنم می تواند انجام دهد. آنها تکنیکهای آیکیدو را همانطور که هست می آموزند. تنها چیزی که شما باید بدانید این است که آنها را بدرستی انجام دهید. و نگاه کردن آنها بشکلی که نیازمند نیرویی فوق طبیعی هستند یا اینکه به حضور خدایان و ارواح نیاز دارند اشتباهی بسیار بزرگ است. من این را وظیفه خود می دانم که آنها را بدرستی آموزش دهم.

شخصیت موریهه وشیبا

آژ: آیا شخصیت های قابل ذکر و با اهمیتی در سالهای ۱۹۴۰ یا ۱۹۴۱ در دوجو (باشگاه) حضور داشتند؟ منظورم افرادی است که بعدها نام و شهرتی برای خود درست کرده باشند.

سن سی توهه :زمانیکه من به آنجا رفتنم کسی با ويژگیهای مورد نظر شما آنجا نبود. دانش آموزی نبود و به سختی خانه شاگردی وجود داشت.

آژ: قوی ترین توصیف شما از سن سی وشیبا چیست؟

سن سی توهه : اودر نظر من پیرمردی مهربان وصمیمی بود. خنده رو، می دانید در بسیاری موارد او شخصیتی  کودکانه و ساده داشت.

آژ: ما مستندات بسیار کمی درباره استاد بزرگ داریم، اما هنوز برایمان دشوار است تا تصویری از او و زندگی روزمره اش داشته باشیم. آیا او درباره مسائل معمولی و روزمره صحبت می کرد؟ با توجه به سخنان ضبط شده ای که از او وجود دارد، او تقریبا شبیه به شخصی می ماند که از کره ای دیگر آمده است.

سن سی توهه: بله دقیقا متوجه منظورتان هستم. او دقیقا به شیوه ای که اشاره کردید صحبت می کرد.

آژ: شنیده ام که گاهی اوقات او بشدت خشمگین می شد.

سن سی توهه: بله طبیعتآ بعضی وقتها اتفاق می افتاد. او با زنها مهربان بود. هرگز ندیدم که او درمورد زنی خشمگین شود. همچنین، خشم او هرگز مستقیما به سمت کسی نبود که او از وی خشمگین شده بود. مثل این بود که او فقط با خودش خشمگین است، و قادر نیست یا علاقه ندارد که خشمش را به سمت کسی برگرداند. یکبار این موضوع برای دانش آموزی جوان بنام کوریتا اتفاق افتاد که می خواست صندلی استاد را کمی جابجا کند و برایش آنرا تنظیم کند. ناگهان استاد بشدت خشمگین شد، و خواست بداند که او داشت چکار می کرد. هنرجوی بیچاره هیچ ایده ای نداشت که چه شده است، تا اینکه من برایش توضیح دادم که استاد عمل او را با نوعی شیطنت اشتباه گرفته بود.

...

آژ: محکم ترین توصیف شما از شخصیت اوشیبا چیست؟

سن سی توهه: او در نظر من پیرمردی مهربان بود. خنده رو، می دانید در بیشتر مواقع او شخصیتی کودکانه داشت.

دریافت دان ده

سن سی توهه: من اولین شخصی بودم که بشکل رسمی به دریافت دان ده نائل شدم. بطور کلی دان هشت بالاترین درجه محسوب می شد، اما گازو شیودا در یوشینکان شروع کرد به اعطای درجات بالا به بسیاری از افراد. کیسشومارو وشیبا و آقای اوساوا فکر کردند که ایجاد دان 9 به گسترش همبو دوجو کمک خواهد کرد، و آنها این درجه را به من پیشنهاد دادند. من به آنها گفتم که ایجاد درجاتی بالاتر از آنچه در حال حاضر خودمان آنرا داریم غیر ضروری است، اما آنها اصرار کردند که اینکار برای تقویت همبو دوجو ضروری است و در نهایت من هم موافقت کردم. ما درجه جدید را در مجموعه تفریحی گینزا جشن گرفتیم.

هم گازو شیودا و هم کنجی تومیکی آنجا بودند.

گرچه زمانیکه من در ایالات متحده بودم، پنج نفر دیگر به دان نه ارتقاء یافتند، آنها سعی می کردند که این موضوع را بشکل یک راز از من مخفی نگاه دارند. من متوجه شدم که در مورد این موضوع کاری نمی توان انجام داد و من تصمیم گرفتم در مورد آن موضوع نگران نباشم

زمانیکه من به توکیو رسیدم، از اینکه سن سی وشیبا در فرودگاه به استقبالم آمده بود غافلگیر و شگفت زده شدم. این تنها مرتبه ای بود که او چنین کاری را انجام داد. زمانیکه به خانه رسیدیم او مرا به صرف نوشیدنی دعوت کرد و بعد از مدتی من سرخوش و خندان بودم. البته همه اینها بخاطر آن بود که او فکر می کرد که من از اینکه او به پنج نفر دان نه را اعطا کرده ناراحت هستم، چون به من گفته بود که من تنها کسی خواهم بود که دان نه را خواهم داشت. او از این موضوع که دید من واقعا در این باره ناراحت نیستم دوباره خوشحال بود.

دو یا سه روز بعد او از من درخواست کرد که دان ده را بپذیرم. من گفتم : "سن سی لطفا از من نخواهید که اینکار را انجام دهم. اگر شما دان ده را به من بدهید، هرگز پایانش را نخواهم شنید!" او با درخواست من موافقت کرد و من در آن زمان در درجه دان نه باقی ماندم. در حدود سه سال بعد درست قبل از اینکه سرطان او را از پای درآورد، او دوباره از من درخواست کرد. او به من گفت : "آقای توهی لطفا دان ده را بپذیر". من احساس تعهد  و اجبار کردم، چرا که اگر بیش از این درخواستش را رد می کردم و باعث می شدم او بیش از این از من تقاضا کند، بدور از احترام و ادب بود.

زمان زیادی طول نکشید تا دیگران بگویند که من تنها کسی نبوده ام که دان ده را دریافت کرده ام. برای پیشگیری از دردسر من پیشنهاد دادم که این درجه را برگردانم. اما آقای اوساوا میانجی گری کرد و شماره "1" را در گواهینامه من وارد کرد تا این موضوع را تایید کند که این من بوده ام که بطور رسمی دان ده را دریافت کرده ام نه دیگران. در ضمن جشن بزرگی در هتل پرنس آساکا بخاطر این ارتقا برگزار گردید.

تا زمانیکه من از آی کی کای جدا نشده بودم هیچ شخص دیگری دان ده را بدست نیاورد، اما به محض اینکه من همبو دوجو را ترک کردم هر کسی مدعی آن شد.

...

آژ: دیدگاه کییشومارو (دوشوی فعلی) در اینباره چه بود؟

سن سی توهه: کیسشومارو قصد داشت تا یک فاصله معین با آیکیدو را حفظ کند. او می گفت :"پدرم و افرادی مثل آقای توهی، به این دنیا آمده تا آیکیدو را انجام دهند. اگر چه من در این خانواده و نقشهای خدمتگذارانه اش متولد شده ام، اما من ترجیح می دهم خانه ای در بالای تپه داشته باشم و صبحها از آنجا سر کار بروم و عصرها برگردم." او بیشتر آرزو می کرد که بیشتر نقشی اجرایی نظیر مدیر کل سازمان را داشته باشد تا اینکه مرکزیت آموزش و تکنیکی را به عهده بگیرد. زمانیکه استاد بزرگ درگذشت آقای نائو سونودا با پیشنهاد اینکه کیسشومارو مدیریت اجرایی سازمان را عهده دار شود و من نقش دوشوی دوم (ادامه دهنده راه) را بعهده بگیرم نزد ما آمد. از آنجا که استاد بزرگ از من خواسته بود تا هر کاری که می توانم برای فرزندش کیسشومارو انجام دهم، بنابراین من تمام تلاشم را کردم تا کیسشومارو را در جایگاهی ببینم که هر دو نقش را هم بعنوان مرکزیت آموزش و هم بعنوان نقش اجرایی بر عهده دارد، که در نهایت نیز همینطور شد.

من این مزیت را داشتم که در آخرین ساعات عمر استاد بزرگ در کنار او باشم. او به من گفت :"آقای توهی شما هستید؟ از شما می خواهم که لطفا هر کاری که می توانید برای پسرم انجام دهید." من پاسخ دادم تا زمانیکه کاری برایش بتوانم انجام دهم جایی برای نگرانی نیست. او گفت :"خوب است. ... این تقاضای من از شماست" و چشمانش را بست. کمی پس از آن او آخرین نفسش را کشید.

آقای سونودا بارها به من پیشنهاد کرد که من باید دوشو (ادامه دهندده راه) شوم، اما من تصمیم گرفتم به قول خود عمل کنم. برای اینکه به کیسشومارو اجازه دهم تا نقشی پایدار داشته باشد، بر این ایده که او باید هر دو نقش دوشو و مدیریت اجرایی را داشته باشد اصرار کردم. او نیز قدردانی خود را نسبت به تلاشهای من ابراز کرد، اما یکسال بعد رفتارش تغییر کرد. این درست زمانی بود که او به ایالات متحده سفر کرد و شروع کرد به برداشتن عکسهای من از دیوار دوجوهای (باشگاه ها) آنجا.

جدا شدن از آی کی کای

آژ: حدود چه سالهایی این اتفاق افتاد؟

سن سی توهه سه سال پس از فوت استاد بزرگ، سالهای ۱۹۷۱و ۱۹۷۲. پیش از آن تقریبا تمام دوجوهای آمریکا تصاویری از من به همراه استاد بزرگ را به نمایش می گذاشتند، اما بعد از آن کیسشومارو شروع کرد به برداشتن تصاویر من و جایگزین کردن تصاویر خودش.

آژ: به نظر می رسد که مدتی پس از فوت استاد بزرگ شما رابطه خوبی با هم داشتید. چرا کمی بعد رابطه شما به تیرگی گرایید؟

سن سی توهه: در سال ۱۹۷۱ من پیشنهاد دادم تا ما بطور خاص مفهوم "کی" را با آی کی کای تدریس کنیم. من احساس کردم که تنها تمرین کردن شکل ظاهری تکنیکها و نگاه به شکل سطحی آنها در آیکیدو نتیجه نخواهد داد، چرا که آيکیدو با "کی" پیوند جدی دارد. من به آقای اوساوا پیشنهاد دادم که کلاسی جهت تدریس "کی" دایر کنیم و افراد آن را بعنوان پایه آیکیدوی خود فرا بگیرند. او این ایده را پس زد و نپذیرفت و گفت آیکیدوی آیکیکای، آیکیدوی کیسشومارو است و آموزشهای او است که باید هسته و اساس تمرینات باشد. من متوجه شدم که دیگر در آنجا جایی برای من جهت تدریس در آن محیط نیست ، و درخواست کردم که ایده و پیشنهاد خود را در خارج از دوجو دنبال کنم. آنها گفتند که اینکار اشکالی ندارد، پس من بیرون رفتم و کلاسی پدید آوردم که تمرکز آن نه برروی تکنیکهای آیکیدو، بلکه برروی آموزش درباره کی بود.

فکر می کنم آموزشهای من در زمینه کی، کمک بسیاری به رشد آیکیدو کرده است. تمرین کردن تکنیک های آیکیدو برای هنرجویان جوان ساده و بدون مشکل است، اما درباره افرادی با سن و سال بیشتر که بنیه ضعیف تری دارند، این نتیجه را دارد که پس از مدتی تمرین را رها می کنند. صحبتهای من درباره کی بخوبی توسط اقشار مختلفی از مردم دریافت شد و مورد استقبال قرار گرفت، افرادی شامل مدیران تجاری در رده های بالا، مدیران و روئسا و افرادی از این دست. گرچه آقای اوساوا و کیسشومارو کاری را که من انجام می داددم بعنوان چیزی خارج از آیکیدو می دیدند. در ایالات متحده مردم آیکیدو را با عناوینی نظیر "یک موضوع مرتبط با ذهن" می شناسند، اما در ژاپن آیکیدو فقط آیکیدو نامیده می شود، پس من فکر کردم که مفهوم کی باید در ژاپن نیز گسترش داده شود. آقای اوساوا مرد بسیار خوبی بود و به چیزهایی که من می گفتم گوش می داد. اگرچه در آن زمان تلاش می کرد تا از کیسشومارو حمایت کند و سعی داشت تا مردم را از شرکت در تمرینات من منصرف نماید.

آنها درخواست مرا برای آموزش کی در بدنه آیکی کای رد کردند اما گفتند که من آزادم تا در خارج از آن مجموعه هر کاری که مایلم را انجام دهم. با چنین درکی من کلاسهای خود را در مرکز المپیک شروع کردم. این کلاس چنان همه گیر و شناخته شد که در کمتر از سه ماه بیش از صد هنرجو در آن ثبت نام کردند. آقای اوساوا  از این موضوع شگفت زده شد و با نزد من آمد و پیشنهاد داد که اگر مایلم چنین کلاسی را در آیکی کای برقرار کنم! من آزرده و عصبانی شدم و گفتم فکر می کنم کمی برای اینکار دیر شده است.

هیچ یک از افرادی که در کلاسهای کی من شرکت می کردند چیزی درباره آيکیدو نمی دانستند، و آنها تمایلی به دنبال کردن آن نیز نداشتند، چرا که آن چیزی نبود که برای فراگرفتنش آنجا آمده بودند. اگر من کلاس کی را در مجموعه آی کی کای شروع می کردم هرگز چنین فرصتی ایجاد نمی شد. با جایگاهی که به آقای اوساوا داده شده بود، او مجبور بود که درخواست مرا رد کند، اما من همیشه می دانستم که او در اینباره احساس بدی دارد...

داستانهایی از چشم انداز آیکیدو پس از جنگ

آژ: پس از جنگ چه نوع افرادی به آی کی کای وارد می شدند؟

سن سی توهه: فکر می کنم بسیاری از افرادی بودند که حالا مدرس آیکیدو هستند، مثل تادا، آریکاوا، یاماگوچی، اوکومورا، یامادا و چیبا. یامادا گه کاهی سر می زند.

آژ: آیا داستان خاطره انگیزی از آن دوران بیاد دارید؟

سن سی توهه: چیز زیادی که آنقدر شگفت آور باشد نیست.

...

آژ: شین شین توئیتسو آیکیدو با چیزی که بنیانگذار آیکیدو موریهه وشیبا پدید آورد چقدر متفاوت است؟

سن سی توهی: زمانیکه من به هاوایی رفتم و سعی کردم تا از تکنیکهایی که از استاد بزرگ آموخته بودم استفاده کنم، دریافتم که بسیاری از آنها بطور موثری عمل نمی کردند. آنچه استاد بزرگ می گفت با آنچه در عمل انجام می داد دو چیز متفاوت از هم بود. مثلا با وجود این حقیقت که او خودش بسیار آرام و ریلکس بود، به شاگردانش می گفت که پرتابهایی تند و محکم و تکنیکهایی پرقدرت را انجام دهند. زمانیکه من  به هاوایی رفتم افراد نیرومندی مثل "آکه بونو" و "کانیشی کی" (دو نفر از کشتی گیران سوموی سرشناس در هاوایی) فراوان بودند. برای غالب شدن بر چنان قدرتی استفاده از زور و نیرو کاربردی نداشت.

زمانیکه شما را به سختی گرفته باشند و تحت کنترل درآورده باشند، بخشی از بدن که گرفته شده است بسادگی نمی تواند تکان بخورد یا حرکت کند. تمام کاری که شما می توانید انجام دهید این است که از اعضایی که آزاد هستند حرکت را آغاز کنید، و تنها راهی که می توانید با استفاده از آن موفق به انجام اینکار شوید این است که کاملا آرام و ریلکس باشید. اگر حتی حریف شما با تمام قدرتش شما را نگه داشته باشد، شما قادر خواهید بود که او را به پرواز در آورید، به شرط اینکه در هنگام اجرای پرتاب کاملا آرام باشید. این تجربه ای دست اول بود که من در سفر خود به هاوایی آنرا بدست آوردم، و زمانیکه به ژاپن بازگشتم نگاهی دوباره به سن سی اوئشیبا انداختم و دریافتم که در واقع او از موقعیتی بسیار آرام و ریلکس تکنیکهایش را اجرا می کرد.

در دوره ای که من با سن سی وشیبا بودم، همزمان تحت آموزشهای تمپو ناکامورا نیز مطالعه می کردم. او بود که برای اولین بار به من آموخت که این ذهن است که بدن را به حرکت در می آورد. (مترجم: ایده "ذهن است که بدن را به حرکت در می آورد" شعار و پایه اصلی در شین شین توئیتسو آیکیدو است). این کلمات مرا بشدت تکان داد گویی که تحت تاثیر نیروی الکتریسیته دچار شک شده باشم، و چشمانم به روی تمامی قلمرو آیکیدو گشوده شد. از آن نقطه به بعد من شروع به کار دوباره برروی تکنیکهای آیکیدوی خود کردم. من شروع به دور انداختن تکنیکهایی کردم که برخلاف منطق بود و آنهایی را که احساس کردم قابل استفاده هستند، انتخاب کردم و از نو سازماندهی کردم.

در حال حاضر آیکیدوی من شامل سی درصد تکنیکهای سن سی وشیبا است و هفتاد درصد مابقی تکنیک های خودم است.

تقریبا می توانید بگویید که هاوایی جایی بود که من مهمترین تمریناتم را در آنجا انجام دادم. در وحله اول دلیل اینکه به آنجا رفتم دعوت نیشی کای بود، آنها گروهی در وقف روش درمانی و سلامتی نی شی بودند. اگر چه قصد آنها این بود که مرا با کشتی گیران سومو در گود مبارزه قرار دهند و با استفاده از عایدی این نمایش سالن گردهمایی خود را بسازند. من این موضوع را تا زمان حرکتم نمی دانستم، و بعد از آن نیز بسیار دیر شده بود که این موضوع را رد کنم، پس به هر حال رفتم.

اهالی هاوایی در بروز دادن نظراتشان نسبت به من صریح و رو راست بودند. آنها به من گفتند که :"استاد شما خیلی جوان هستید، اینطور نیست؟" سپس به من گفتند: "شما جثه ای کوچک دارید ..." بعد منظور اصلی خود را چنین بیان کردند :"استاد آیا شما واقعا مطمئن هستید که می توانید اینکار را انجام دهید؟" من دریافتم تنها کاری که می توانم بکنم این است که به آنها نشان دهم که چه کاری از دستم بر می آید و بگذارم خودشان ببینند و قضاوت کنند. پس از آن واقعه همه هنرجویان رزمی و کشتی گیران محلی آن ناحیه به شاگردی من در آمدند. هشت ماه بعد آی کی کای هاوایی تاسیس شد و درجه افتخاری کاپیتانی نیروهای پلیس  محلی به من اعطا گردید. وشیبا سن سی در طول حیات خود چنین تجربه ای را نکرد.

آژ: مایلم از شما درباره جایگاه سلاح ها در آیکیدو بپرسم. در آیکی کای همبودوجو اساتیدی هستند که معتقدند که در آیکیدوی مدرن سلاح ها جایگاهی ندارند. از سوی دیگر اساتید نظیر موریهیور سایتو سن سی هستند که این تکنیک ها را (سلاح) با تکنیک های دست خالی ترکیب و تجمیع کرده اند. از دیدگاه شما آیا تکنیکهای سلاح آیا جزئی از آیکیدو هستند یا خیر؟

سن سی توهه: گفتن اینکه در آیکیدو سلاح جایگاهی ندارد خنده دار است. افراد این را می گویند چونکه از این تکنیکها آگاهی ندارند. به جامعه کی بیایید و ببینید که ما در آنجا با سلاح چه کارهایی می کنیم. همچنین تمام این حرکات در ویدیوهای آموزشی ما نیز قرار دارد....

آژ: توهی سن سی از اینکه چنین زمانی را در اختیار ما قرار دادید سپاسگذاریم.




ارسال شده در تاریخ : شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 1:28 :: توسط : ADMIN

درباره وبلاگ
به وبـلاگ آی کـی دو خـوش آمـدید.
نويسندگان


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 112
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 113
بازدید ماه : 174
بازدید کل : 6690
تعداد مطالب : 131
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1